ديشب خواستيم باآقايي آشتي كنيم زنگم زد وگفت الان پشت فرمونم رسيدم خونه بهت ميزنگم اماازشانس بدمن ديشب تو اتاق مامي اينا موش پيداشدومامي ازترسش اومدتواتاق من لالايي كنه نميدونيد چقدركفري شدم شارژدوتاخطامم كه تموم شده بود ونميشد به محسن بگم چي شده ...چندباري زنگيد ولي قطعش كردم اونم ديگه زنگ نزد...حالا مشكل شد دوتا خداكنه فكرنكنه واسه اينكه لجشودربيارم جواب ندادم وحرفموباوركنه واگرنه....به هرحال من كه طاقت ندارم وكاش زودترآقايي بيدارشه تا باهم بحرفيم
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Iman در تاریخ 1348/10/11 و 18:44 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام.چه رمانتیکدیگه مندگارشودیاقلبت .قالبت هم سالم بدون عیب. |
این نظر توسط بهمن در تاریخ 1348/10/11 و 12:18 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام دوست عزیز خوش حال شدم که به وبلاگ من سر زدین وبلاگتون زیباست ...
وبلاگ شما ثبت شد ... لطفا ما رو با نام (¯`· بیا اینجا ´¯) و آدرس http://mario8344.rozblog.com ثبت کنید ... با تشکر |
درباره ما
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم ..................................................... من فاطي ام عاشق محسنم خوشحال ميشم نظراتتون رو راجع به خودم وعشقم بدونم... asheghetam moh3en jonam
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
پیوندهای روزانه
آمار سایت